دانش آموخته مهندسی نرم افزار دانشگاه صنعتی شریف
دانش آموخته دبیرستان نمونه شبانه روزی استان گیلان
علاقمند به تحلیل، طراحی و توسعه سیستم های مالی و اداری برای بخش دولتی و بخش بازرگانی و صنعتی
علاقمند به توسعه سیستم های اتوماسیون صنعتی و اینترنت اشیاء
علاقمند به فروش و بازاریابی نرم افزار
متولد 1351
متاهل و دارای سه فرزند
محمد حسین (1382)
محمد صادق (1387)
محمد مهدی (1397)
مدیر عامل شرکت دانشوران سرمد
تحلیلگر مجتمع سیستم های تحت وب هوشا
مدیر پروژه وبی مجتمع هوشا HoushaERP
برنامه نویس ارشد نسخه های ویندوزی سیستم های نرم افزاری هوشا
بالاخره با ا ستفاده از تجارب یک محصول متن باز، محصول بومی پارس دسک تولید و برای استفاده مشتریان عزیز و کاربران ارجمند نرم افزارهای مالی و اداری هوشا بر روی سایت پارس دسک به آدرس www.ParsDesk.ir قرار گرفت.
ببینید و دانلود کنید و در صورت رضایت به دوستانتان هم معرفی کنید.
تشکر از همکاران ارجمندم
بویژه آقا محمدصادق عزیز
یک وقت هایی یک وبلاگی داشتم با عنوان میزند باران به شیشه
این آهنگ هم یک گوشه ای از وبلاگم بود. امروز از توی فایل های قدیمی، چشمم به این فایل افتاد و دوباره گوش دادم:
میزند باران به شیشه
تاره تاره، ریشته ریشته
شعرهایم نیم کاره
سرگذشتم نانوشته
میزند باران به شیشه
همچو انگشت فریشته
خاطراتم مثل باران
بگذرد از کوه و پشته
میزند باران به شیشه
قرض خواهانه، دومشته
جام هایم نیمه خورده
زندگی ام بی سریشته
نیم عمرم مانده یا نه
نیمه ی خوبش گذشته
دفترم خالیست، خالی
چون زمینهای نه کیشته
بگذرم من همچو باران
یک زمان زین کوه و پشته
من بهشته عالمی را
یا مرا عالم بهشته
یابدم یک روز باران
از سر عالم گذشته
یا نکنده قرض دل را
یا وصیت نانوشته
دلم باران....
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد
دلم یک باغ پر نارنج
دلم آرامش ترد و لطیف صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تارو کمانچه
از مسیری دورتر حتی....
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستان بی دل
نیمه شب ها زیر پوست مهربان شب
دل ای دل گفتن شبگردهای عاشق ِدیروز
دلم دنیای این روز من و ما را...
به لطف غسل تعمید کشیش عشق
از اول مهربان تر شادتر آبادتر
حتی بگویم زیرو رو وارونه می خواهد
دلم تغییر می خواهد....
همیشه مداحی ها و ادعیه خوانی هایی را می پسندم که خواننده در آن به روح دعا بپردازد و کمتر به حاشیه های از خود بپردازد.
در این میان حاج مهدی سماواتی از مداح هایی هستند که بیشتر آثار و ادعیه خوانی هایشان را می پسندم. خداوند نگهدارشان باشد
متن دعای جوشن کبیر را می توانید از اینجا دریاف کنید
یکی از بدترین اتفاقات در داخل تیم های کاری این است که یکی از داخل یک تیم بزرگ بخواهد کار خودش را مهمتر از دیگران بداند و نفهمد که یک تیم یعنی همه اعضای تیم، یک شرکت یعنی همه ارکان یک شرکت و یک پروژه یعنی همه اجزاء پروژه.
اگر پروژه و کار و هدف دسته جمعی است، پس اگر هر فردی در هر مرحله از کار و همین فردا ا کرونا درگیر شود و یا بر اثر سقوط هواپیما و یا تصادف، برود باید آنقدر کار حاوی مستندات باشد که بلافاصله دیگران بتوانند کار را ادامه دهند.
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا پر کنیم جام تهی از شراب را
وز خوشه های روشن انگورهای سبز
در خم بیفشریم می آفتاب را
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون شکوفه های پرافشان سیب ها
گلبرگ لب به بوسه ی خورشید واکنیم
وانگه چو باد صبح،
در عطر پونه های بهاری شنا کنیم
برخیز و بازگرد
با عطر صبحگاهی نارنج های سرخ
از دور ، از دهانه ی دهلیز تاک ها
چون باد
خوش ، غبار برانگیز و بازگرد
یک صبح خنده رو
وقتی که با بهار گل افشان فرارسی
در بازکن ، به کلبه ی خاموش من بیا
بگذار تا نسیم که در جستجوی تست
از هر که در ره است ، بپرسد نشانه هات
آنگاه ، با هزار هوس با هزار ناز
برچین دو زلف خویش
آغاز رقص کن
بگذار تا بخنده فرود آید آفتاب
بر صبح شانه هات
ای آشنای من
برخیز و با بهار سفر کرده بازگرد
تا چون به شوق دیدن من بال و پر زنند
بر شاخه ی لبان تو ، مرغان بوسه ها
لب بر لبم نهی
تا با نشاط خویش مرا آشنا کنی
تا با امید خویش مرا آشتی دهی
شعر نادر نادرپور
امروز با آقای عسلی صاف، کارشناس ارشد حقوق و دستمزد نوسازی مدارس اردبیل صحبت می کردم. حرف رفتن و پایان ماموریت کاری و بازنشستگی شد و بیت اول این مثنوی قشنگ را خواندند. من هم چند بیتی از آن را حفظ بودم و خواندم و این شد بهانه ای برای آنکه کل شعر را در اینجا مرور کنم.
شاعر این مثنوی قشنگ محمد کاظم کاظمی شاعر افغان است و در 27/ 1/ 1370 آنرا در شهر مقدس مشهد سروده اند.
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهمرفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلک نداشت، خواهدرفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهدرفت
***
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست منست
به سنگسنگ بناها، نشان دست منست
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابنملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهدشد
غروب در نفس گرم جاده خواهمرفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهمرفت
***
چگونه بازنگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیامبستن و اللهاکبرم آنجاست
شکستهبالیام اینجا شکست طاقت نیست
کرانهای که در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست
***
شکسته میگذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام، از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی
تویی که کوچهی غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
***
اگرچه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بوتهی مستوجب درو هم داشت
اگرچه تلخ شد آرامش همیشهیتان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشهیتان
اگرچه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد
و مایهی نگرانی برای مردم شد
اگرچه متّهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهمرفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهمرفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
بهجز غبار حرم، چیز دیگری نبرم
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد